کد مطلب:106546 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:145

خطبه 161-چرا خلافت را از او گرفتند؟











[صفحه 534]

از سخنان آن حضرت علیه السلام است: وضین: تنگ زین شتر یا اسب، قلق: ناآرامی، ذمامه: به كسر ذال، حرمت و به جای این كلمه ماته الصهر نیز روایت شده است و ماته به معنای وسیله و صهر به معنای خویشاوندی است. نوط: وابستگی اثره: با حركت حروف، ویژه خود گردانیدن و برای خود برگزیدن حجره: با فتح حا یعنی ناحیه و حجرات با فتح و یا سكون جیم جمع آن است هلم: معنای تعال را دارد یعنی بیا مانند آنچه خداوند فرموده است: (هلم الینا) و گاهی به معنای هات (بده) آمده و در این جا به همین معناست و گاهی هم متعدی می شود مانند هلموا شهدائكم یعنی گواهان خود را بیاورید. لاغرو: هیچ شگقتی نیست، شرب: بهره ای از آب، و بیی: وبا دار و واگیر، اود: كژی، در پاسخ یكی از یارانش كه پرسیده است چگونه شما را از این مقام كه به آن سزاوارترید بر كنار داشتند ایراد فرموده است: (ای برادر بنی اسدی! تنگ، مركبت سست است و جنبان، و مهار آن را نابهنگام رها می كنی، با این همه حرمت خویشاوندی تو برقرار، و حق پرسش پا برجاست، و اكنون كه خواسته ای بدان: اما این كه در موضوع خلافت بر ما تسلط یافتند، در حالی كه ما در نسبت از آنها برتر، و پیوندمان با پیامبر

خدا (ص) استوارتر است برای این بود كه خلافت امری مرغوب و برگزیده بود، گروهی نسبت به آن حرص ورزیدند، و گروهی دیگر بخشش كرده از آن چشم پوشیدند، و داور میان ما و آنها خداوند است و بازگشت در روز رستاخیز به سوی اوست، (در این جا امام (ع) به شعر زیر تمثل جست): ودع عنك نهبا صیح فی حجراته و هلم الخطب فی ابن ابی سفیان همانا روزگار پس از آن كه مرا گریانید به خنده درآورد، به خدا سوگند آن شگفت نیست، ای وای از این امر عجیب كه شگفتی را به آخر می رساند و بر كژی می افزاید، این گروه كوشیدند نور خدا را كه در جایگاه خود می درخشید خاموش كنند، و راه جوشش چشمه الهی را مسدود گردانند، و میان من و خودشان آب را گل آلود و زهرآگین سازند، اكنون اگر از ما و آنها محنتهای این مصیبت برطرف شود، آنان را به سوی حق خالص خواهم كشانید، و اگر پیشامد چیز دیگری بود (فلا تذهب نفسك علیهم حسرات، ان الله علیم بما یصنعون.) درباره پاسخ امام (ع) به اسدی، باید دانست اگر كسی دچار شوریدگی عقل و آشفتگی رفتار باشد به گونه ای كه از هر چه به او مربوط نیست بپرسد، یا بی جا به پرسش پردازد، و در كارها شتاب كند به او قلق الوضین گفته می شود، و علت این است كه وضین یعن

ی تنگ زین هنگامی كه سست گردد زین لرزان و بی ثبات می شود، از این رو به احوال كسی می ماند كه در گفتار و رفتار خود پایداری و استقامت ندارد، و این جمله برای این گونه افراد مثل گشته است، جمله ترسل فی غیر سدد نیز در زمینه همین مطلب و به این معناست كه بی رویه و بی جا سخن می گوید، و این سخن را امام (ع) برای تادیب آن مرد گفته است. فرموده است: ولك بعد...تا استعملت. این جمله در اظهار عذر و بیان لزوم رد پاسخ نیكو به اوست، زیرا خویشاوند را حقوقی است، و كسی كه از دیگری پرسش می كند نیز این حق را دارد كه پاسخ او داده شود و به راه صواب ارشاد گردد، اما خویشاوندی این مرد اسدی برای این بود كه زینب دختر جحش همسر پیامبرخدا (ص) از طایفه بنی اسد بود و او را زینب بن خزیمه است، مادر زینب امیمه دختر عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف می باشد، و زینب دختر عمه پیامبر خداست (ص). گفته اند غرض از مصاهرت (دامادی) در این جا همین است، و قطب راوندی گفته است كه علی (ع) از طایفه بنی اسد همسر داشته است، لیكن ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه این سخن از انكار كرده و گفته است چنین خبری به ما نرسیده است، و انكار او بی مورد است، زیرا نمی توان گفت آنچه از اح

وال ائمه (ع) به ما نرسیده، به دیگری هم نرسیده است و حقیقت ندارد. فرموده است: اما الاستبداد. این آغاز پاسخ آن حضرت به پرسش كننده است، ضمیر در كلمه انها به معنای استبداد كه عبارت از اثره و به خود اختصاص دادن است برگشت دارد، مراد از گروهی كه به خلافت حرص ورزیدند از نظر طایفه امامیه همه آنهایی هستند كه پیش از آن حضرت خلافت را در اختیار گرفتند، لیكن برخی از غیر طایفه شیعه گفته اند كه مراد اهل شورا می باشند كه پس از كشتن عمر تشكیل شد. فرموده است: و الحكم الله و المعود الیه. یعنی مرجع تظلم و شكایت در روز قیامت خداوند است. المعود مبتدا و خبر آن قیامت است. اما مصرع شعر از امرء القیس است و داستان آن این است كه پس از كشته شدن پدرش در میان قبایل عرب می گشت تا این كه بر مردی از قبیله بنی خذیله طی كه او را طریف می گفتند وارد شد، او امرء القیس را گرامی داشت و او نیز طریف را مدح گفت و چندی نزدش بماند و چون پس از این بیمناك شد كه طریف نتواند از او حمایت كند از نزد او رفت و بر خالد بن سدوس بن اسمع نبهانی وارد شد، و در همان هنگام كه او به خالد پناه آورده بود بنوخذیله یورش برده شتران او را به یغما بردند، هنگامی كه امرءالقیس از غ

ارت شتران خود آگاه شد قضیه را به خالد شكایت كرد، خالد به او گفت: شتران سواری خود را به من بده تا غارتگران را تعقیب كنم و شتران تو را از آنها گرفته باز گردانم، خالد در پی آنها شتافت، چون به آنها رسید گفت: ای بنی خذیله شما شتران كسی را كه به من پناه آورده به غارت برده اید، آنها پاسخ دادند: او در پناه تو نیست، خالد گفت: سوگند به خدا او به من پناه آورده و اینها هم شتران سواری اوست، بنوخذیله چون این را شنیدند به خالد و همراهانش یورش برده همه آنان را از شتران فرود آورده و آن شتران را با شتران اولی به یغما بردند، امرءالقیس در این باره چكامه ای سروده كه بیت نخست آن این است: فدع عنك نهبا صیح فی حجراته ولكن حدیث ما حدیث الرواحل0 یعنی: داستان غارت شتران را كه در پیرامون آن فریادها بر آورده شد رها كن، ولیكن داستانی كه شگفت انگیز و مبهم است داستان شتران سواری است. نهب در این جا به معنای چیزی است كه به غارت رفته باشد، و حجرات به معنای اطراف است، حدیث دومی مبتدا و حدیث اول خبر آن است، ما برای تنگیر است و اگر به اسم ملحق شود بر ابهام آن می افزاید مانند عبارت: لا مرما جدع قصیر انفه یعنی قصیر برای امر مبهمی بینی خود را بر

ید، در این شعر هم معنای مصرع نخست كه گفته است یاد شتران به یغما رفته را كه معلوم است رها كن، ولیكن داستانی كه پیچیده است و روشن نیست داستان شتران سورای است، یعنی حدیثی مبهم است كه چگونگی آن دانسته نیست، ابهام به یغما رفتن شتران سواری از این لحاظ است كه گفته شده: خالد بوده كه شتران سواری امرالقیس را ربوده است و این امر از نظر شاعر مشتبه و مشكوك بوده است، اما امام (ع) آنچه در استشهاد خود آورده و به آن تمثل جسته مصرع نخست شعر است، و مطابقت آن با واقعیتی كه آن حضرت در گذشته با آن روبرو شده بود روشن است، زیرا خلفای پیشین هر چند استبدا ورزیدند و خلافت را به خود تخصیص داند لیكن داستان آنها را همه می دانند و بر كسی پوشیده نیست، زیرا آنها از سابقه خود در اسلام و هجرت و موقعیت خود در نزد رسول اكرم (ص) و بودن آنها از طایفه قریش تمسك جسته و استدلال كرده بودند، و ام0ام (ع) در مصرع دوم خطاب می كند كه یاد آنها و داستان به یغما رفتن خلافت را در گذشته رها كن، و از آنچه هم اكنون در گیرودار این حادثه معاویه بن ابی سفیان هستیم سخن گوی، خطب كه در مصرع و هلم الخطب فی ابن ابی سفیان به كار رفته به معنای رویداد بزرگ است، و مراد ذكر

خطب و بیان چگونگی آن است، و چون این مقصود روشن است، مضاف خطب كه ذكر است حذف شده است، امام (ع) با بیان مصرع دوم اشاره به احوال و اوضاع تاسف آوری فرموده كه موجب شده معاویه در برابر او قرار گیرد، و با همه دوری و ناشایستگی او برای خلافت با آن بزرگوار به نزاع و پیكار پردازد، تا آن جا كه نزد بسیاری از مردم نادان، هم طراز آن حضرت قرار گرفته است. فرموده است: فلقد اضحكنی الدهر بعد ابكائه. این سخن اشاره به محرومیت آن حضرت از خلافت در گذشته است، و خنده آن حضرت پس از سپری شدن آن واقعه ناشی از شگفتی او از گردشهای روزگار و وقوع این اوضاع و احوال است، پس از این فرموده است: تعجبی نیست، یعنی این امر بزرگتر از این است كه در برابر آن اظهار شگفتی شود، و در برابر عظمت و اهمیت این رویداد فرموده است ای وای حادثه ای است كه شگفتی را به آخر می رساند، و این حالت نفسانی را به كلی از میان می برد آن چنان كه گویی اصلا شگفتی در عالم وجود ندارد، و این سخن از باب اغراق و مبالغه است، چنان كه ابن هانی گفته است: قد سرت فی المیدان یوم طرادهم فعجبت حتی كدت لا اتعجب و هم ممكن است منظور آن حضرت كه فرموده است: و لا عزو و الله این باشد كه به خدا س

وگند اگر انسان به حقیقت دنیا و دگرگونی اوضاع آن بنگرد هیچ تعجبی نیست، و آنچه پس از این فرموده كه: فیاله (یعنی ای وای از این) از سرگرفتن سخن درباره عظمت رویدا گذشته باشد، گفتار آن حضرت كه این اتفاق كژیها را افزون می كند روشن است، زیرا هر كس از دین دوری گیرد به سبب وجود او كژیها و انحرافها افزوده می گردد. فرموده است: حاول القوم... تا ینبوعه. منظور از قوم، طایفه قریش است، و مصابح انوار الهی استعاره برای برگزیدگان خاندان پیامبر اكرم (ص) است. همچنین ینبوعه (چشمه آن) برای آنها استعاره است زیرا آنان معدن دین و پایه های آنند، و مناسبت هر دو استعاره روشن است. مقصود آن حضرت از این سخنان این است كه آنان كوشیدند خلافت را از جایگاه خود بیرون برند، و این امر را از معدن آن و شایسته ترین محل خود كه خاندان پیامبر (ص) است زایل و خارج سازند. واژه شرب (آبشخور) برای امر خلافت، و لفظ جدح (آمیختن) برای تیرگی و كشمكش واقع میان مردم به خاطر این امر، و واژه وبیی (وبادار) به ملاحظه این كه موضوع خلافت سبب بروز نابودی و كشتار میان آنان می گردد، استعاره شده است. فرموده است: فان ترتفع... تا آخر. یعنی اگر بر من گرد آیند و این محنتها و كینه

هایی كه دچار آن گشته ایم از میان ما برطرف شود من آنها را به سرچشمه زلال حق رهبری خواهم كرد، و اگر از دشمنی خود دست باز ندارند و بخواهند بدین احوال باقی باشند، هیچ تاسف و اندوهی بر آنها روا نیست، در این جا امام (ع) به آیه ای از قرآن كریم استشهاد می كند كه حاكی تادیب نفس و وادار كردن آن به ترك تاسف و اندوه بر ایمان نیاوردن آنهاست، و چون آیه مشتمل بر این است كه خداوند به كردار زشت آنها آگاه است مشعر بر تهدید و وعده عذاب به آنها نیز می باشد.


صفحه 534.